loading...

تیتان

من بزرگترین قَمَرِ زُحَل بودم!

بازدید : 190
سه شنبه 28 مهر 1399 زمان : 21:38

دلم می‌خواست بروم.تو ترس‌های من را می‌دانستی. عمیق ترین ترس‌های من ، همان حفره‌هایی بودند که با تو پُر شده بود.دلم میخواست این لحظه میان بلوار دریا نشسته بودم. زمان‌هایی بود که تو ، آن جا منتظرم مینشستی. تمام چهارشنبه‌ها.دلم مستی میخواهد. پاییز نصفه نیمه در رفت و آمد است.دلت برایم تنگ شده است؟ترس‌هایم زیاد است.خیلی زیاد و خودم از پس خودم بر نمی‌آیم. خنده دار نیست؟ حالا که طلوع‌ها به پایان رسیده اند یک عکس از غروب ساعی برایم بفرست.

ترسی که نمیدانم چرا!
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی