loading...

تیتان

من بزرگترین قَمَرِ زُحَل بودم!

بازدید : 168
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 11:37

در آستانه جدایی بودن چطور است؟ انگار بوی همه چیز به مشامت میخورد. از دورتر و دورتر! من تورا خوانده بودم . خواندن را خوب بلد بودم. پنهان شدن اینجا چه حسی دارد؟ اینکه هیچ کدام از آدم‌های بیرون نمیدانند من جایی دارم که مُشت مُشت فکرهای تمام نشدنی ام را آنجا بالا میدهم. قورت میدهم و دوباره از نو! در آستانه‌ی جدایی بودن چطور است؟ خب من بوهای زیادی به ذهنم میرسد. کلمات زیادی در سرم جولان میدهد. من بارها و بارها مورد هجوم رفتن‌های ناگهانی و بی حرف قرار گرفتم. ترسیده ام؟ میترسیدم. خواهش‌های زیادی داشتم. گاهی لبریز از عصبانیت میشوم و گاهی دلتنگ، دلتنگ تمام آن لحظه‌ها. باید رد میشدم. چون تو خواسته بودی. باید خودم زخم‌هایم را لیس میزدم. در آستانه‌ی جدایی بودن چطور است؟ کسی اینجا در آستانه‌ی جدایی هست. من احتمالات زندگی او را نمیدانم. همانطور که تو آن شب در پارک آب و آتش با عصبانیت گفته بودی ، گفته بودی درکی از ترس‌ها و نگرانی‌های تو ندارم. با دکترم حرف زده بودم. من درکی از ترس‌ها و نگرانی‌های تو نداشتم. اما چیزهای زیادی بود. چیزهای زیادی بود که نمی‌توانستم با تو از آن‌ها حرفی بزنم. چرا؟ زخم‌ها و رازهای تو را پیدا میکردم. اما نمی‌توانستم از آن‌ها حرفی بزنم. آدم نمی‌تواند زخم‌ها و رازهای دیگری را توی صورتش بزند. باید بگذارد رازها ، راز بمانند. همانطور که خودش میخواهد. تو می‌گفتی نمی‌شود ، من هم قبول می‌کردم. رازهایت را دفن می‌کردم. شبیه رازهای خودم.

بازیگری دنیای عجیبی است. راهنمایی از بازیگر ها
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی