loading...

تیتان

من بزرگترین قَمَرِ زُحَل بودم!

بازدید : 168
سه شنبه 28 مهر 1399 زمان : 21:38

تمام روزها به اضطراب میگذرد. سطح بالایی از اضطراب که انگار هیچ راه نجاتی از آن نیست.زن نشسته کنار رود، با آخرین توانش رخت‌هایی که نیست را چنگ میزند. سردردها برگشته اند. لرزش زیر پوستم.موریانه‌هایی که آن زیر به جانم می‌اُفتند. دستم به آن‌ها نمیرسد.دستم به هیچ چیز نمی‌رسد.

ترسی که نمیدانم چرا!
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی